فایل تصویری برای این مطلب موجود نیست
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
فحش دادن به هیچ وجه من الوجوه، جزء اسلام نیست و اگر کسی بگوید شایسته نیست که او را مسلمان بنامند. یعنی علامت مسلمان این است که فحش نمیدهد.
سوال: اگر در یک جایی قرار گرفتیم که درگیری بود و فحاشی بود آیا میشود جواب داد؟ پاسخ این است که نخیر. نمیشود جواب داد. آیا میشود گفت هر چه گفتی خودت هستی؟ نخیر. این هم نمیشود. پس چه باید کرد؟ اصلا مگر باید چیزی گفت؟ چرا احساس میکنیم که در مقابل بدیها باید جواب داد؟
به سه مورد از روشهای ائمه سلام الله علیهم اجمعین دقت کنیم که این بزرگواران در مقابل فحش چه کرده-اند؟ اگر این بزرگواران الگوی ما هستند که باید باشند ما هم باید همان کار را بکنیم. ولی اگر فقط منبعی برای گرفتن حاجت هستند حاجاتمان را میگیریم و به بقیه چیزها کاری نداریم که شما با آدمهای بد زبان چه کاری کردهاید.
قطعه اول: داستان مرد فحاش و امام حسن (ع) است. وقتی در معارف دینی، داستان وجود دارد یعنی اینکه حواسمان را جمع کنیم که باید همین کار را انجام بدهیم. شخصی در اثر جمود فکری و انحرافاتی که در شام وجود داشت و تبلیغات سوئی که علیه بنی هاشم بود، در ذهنش اینطور بود که تمام خطاها متوجه خاندان امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. شامیها اصلا اهل بیت (ع) را نمیشناختند. به همین دلیل بود که وقتی گفتند علی ابن ابی طالب در شب نوزدهم ماه رمضان در مسجد ضربت خورده است مردم می-پرسیدند مگر علی نماز میخوانده است؟ این یعنی اینکه اینها اصلا علی را نمیشناختند. معاویه آن شخصیت سیاس و منحرف در ذهن این مردم کار کرده است.
آن شخص از شام به مدینه آمد. دلش پر از کینه بود. شرفیاب محضر حضرت مجتبی شد و هر چه در دلش بود با فحاشی به امام بروز داد. امام میخواهند جواب بدهند؛ پرسیدند: غریب هستی؟ من در اینجا جا دارم. گرسنهای؟ من مضیفخانه دارم. مقروضی؟ من بدهی تو را میپردازم. اینکه امام حسن در مقابل فحاشی طرف مقابل این کار را میکند در واقع به من و شما میگویند اگر به تو فحش دادند حق نداری حتی بگویی: خودت هستی. حق این معنا را ندارید. با لطافت باید برخورد کرد. تأثیر این لطافت چیست؟ این است که تمام تبلیغات معاویه علیه اهل بیت را از بین برد. به حضرت عرض کرد: من تمام مسیر از شام تا مدینه را دشمن شما بودم. ولی الان تا آخر عمرم مرید شما هستم. من از شما بهتر را سراغ ندارم. برای شما ممکن بود آنچنان که شایسته من است جواب من راه بدهی ولی آقایی کردی. یعنی مسلمانی تو اقتضاء نکرد که فحاشی کنی.
قطعه دوم: این قطعه از حضرت امام زین العابدین علیه السلام است. ایشان در منزل بودند و مهمان داشتند. یک شخصی به خانه حضرت آمد. وارد منزل شد و در مقابل مهمان، شروع به فحاشی نمود. فرض کنید به اداره و دفتر کار شما آمده است و در مقابل رفقا و یا زیردستهای شما به شما فحش میدهد. امام تمام حرفهای آن شخص را گوش کردند و آن شخص رفت. به اصحابش فرمود: حالا برویم جواب بدهید. آمدند. آنها با خودشان گفتند لابد الان یک دعوای مفصل داریم. حضرت رفتند درِ خانه آن شخص. نگذاشتند کس دیگری در بزند که اگر آن شخص حتی برای یک لحظه فکر کند که امام با اصحابشان آمدهاند برای جنگ. خود امام در زدند. در را باز کرد. چشمش به اصحاب حضرت افتاد و ترسید. حضرت فرمودند: برادر عرب! اگر اینها که تو گفتی در من وجود دارد خدا از سر تقصیرات من بگذرد. ولی اگر اینها که تو گفتی در من نیست و تو به من دروغ بستی من در حق تو دعا میکنم که خدا از سر تقصیرات تو بگذرد.
قطعه سوم: همین مناسبت با وجود نازنین حضرت باقر علیه السلام اتفاق افتاد. یک مرد مسیحی که خارج از دین است آمد. آن مثال اول، کسی بود که اصلا امامت را نمیشناخت. پول گرفته بود که فحش بدهد. نفر دوم، کسی بود که میدانست به چه کسی فحش میدهد. باز هم ائمه ما جواب ندادند. این شخص مسلمان نیست. خارج از دین است. مسلمان نیست.
مسیحی است. خدمت امام باقر رسید. امام باقر هم دانشگاه دارد. یعنی حد اقل این است که ده نفر در محضر امام هستند. از این ده نفر حد اقل سه نفرشان فدوی امام هستند. به امام گفت: أَنتَ بَقَرٌ. اسم امام باقر است. این شخص الف را برداشته است و گفت تو بقر هستی. امام فرمود: نه، من باقر هستم. به امام گفت: مادر تو، آدمی است با موقعیت پایین و آشپز بوده است. فرمود: آشپزی، شغل او بوده است و این که عار نیست. به خاندان مادر امام توهین کرد و ... حضرت فرمود: اگر اینها که تو میگویی در مادر من هست خدا از سر تقصیرات مادر من بگذرد. ولی اگر اینها که میگویی دروغ است خدا از تقصیرات تو بگذرد. من در حق تو دعا میکنم. من برای تو نماز میخوانم. ببینید امام چه میکند. مرد مسیحی گفت: تو به هر شکلی می-توانستی جبران کنی ولی این حلم و بردباری یعنی اینکه شما دین قشنگی دارید و گفت: أَشهَدُ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ.
ممکن است کسی بگوید این داستان ها که نقل کردید برای ائمه است. ما که نمیتوانیم مثل این بزرگواران باشیم. اگر قرار است مثل آنها نباشیم پس چه کاری باید بکنیم؟ درست است که نمیشود مثل آنها بود ولی در مسیر آنها باید باشیم.
شخصیت ارزنده عالم ربانی جناب خواجه نصیر الدین طوسی از علما است و معصوم هم نیست. خواجه نصیر شخصیت ارزندهای است. فیلسوف و حکیم بزرگوار مرحوم میرداماد درباره او میگوید: «وَ خَاتِمُ بَرَرَةِ المُحَقِّقِینَ» یعنی خواجه نصیر الدین طوسی، تحقیق را تمام کرده است.
یک شخصی برای مرحوم خواجه نامه مینویسد و به او خطاب میکند: «کَلب اِبن کَلب» یعنی سگ پسر سگ. فیلسوف است و نمیشود کاری کرد. هر چه هم که به او بگویید جواب منطقی میدهد. میگوید من به چند دلیل سگ نیستم. تمام تفاوتهای بیولوژیکی خودش را بیان میکند و میگوید او جزء چهارپایان است و من دو پا هستم. سگ پوزه دارد و من دهان دارم. همه تفاوتها را میگوید. انسان منطقی اینطور است. تفکر عمیقش باعث میشود که جایی را بزند که شخص مقابل فکرش را هم نمیکرده است. وقتی این تفاوتها را بیان میکند نتیجه میگیرد که سگ نیست. آن نسبتی را که داد از خودش نفی کرد ولی نفرمود خودت هستی. خواجه نصیر معصوم نیست. او هم یک آدم عادی است ولی عالم است. در پایان یک جمله ظریف به او گفت: اگر از صراط رد نشوم از سگ هم کمتر هستم. تازه طرف مقابلش را موعظه هم کرد.
ما در معارف دینی، یک مطلبی را داریم به نام تبری. تبری یعنی زاویه پیدا کردن با دشمنان پیغمبر و آل پیغمبر. ما باید زاویه داشته باشیم. چرا؟ به حسب روایتی که خود پیامبر فرموده است: "اَلرَّاضِی بِفِعلِ قَومٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِم؛ کسی که به کارهای یک طایفهای راضی باشد همانند آنها وارد در همان فعل است". اگر سید الشهداء را تأیید میکنید، پس با او هستید و اگر یزید ابن معاویه را تأیید میکنید پس با او هستید. هیچ تردیدی هم ندارد. بنابراین ما انسان خنثی نداریم. یا این طرف هستند یا آن طرف هستند. ما به فعل سید الشهداء راضی میشویم و از سقیفه برائت میجوییم.
تبری جستن یک حقیقتی است که هم قرآن آن را تأیید میکند و هم عقل آن را تأیید میکند و هم برهان آن را تأیید میکند. این، منطقی است. اما تبری جستن در شرع مقدس، جریان دارد و به ما گفتهاند که باید چه کنیم. به ما فرمودهاند که در مقام تبری فقط لعن کنید و حتی سب هم جایز نیست. یعنی نمیشود ناسزا گفت ولی لعن میشود کرد. هم میشود کسانی که سقیفه را راه انداختهاند لعن کرد و هم کسانی که به راهاندازی سقیفه راضی شدهاند. یعنی سقیفه را در اعماق وجودش تأیید میکند. به هر شکلی باید تبری جست منتها تحت عنوان لعن. این چیزی که در مجالس تبری اتفاق میافتد که مثلا برای شادی حضرت زهرا است اصلا معنا ندارد. امیر المؤمنین علی علیه السلام در پایان جنگ صفین به کوفه برگشتند. نشستند و دیدند که برخی از اصحاب ایشان معاویه را سب میکنند. حضرت خطبهای ایراد کردند که در نهج البلاغه است و فرمود: من خوش ندارم که شما جزء فحشدهندگان باشید. گفتند: معاویه را فحش میدادیم. فرمود: معاویه باشد. پس چه کنیم؟ فرمود: متذکر خطاهای او بشوید.
در قدیم جلساتی که برای تبری میگرفتند جلسه اعتقادی بوده است؛ نه جلسه هرزهگویی. معارف را بالا میبردند. یک بخشی از مباحث عالمان ما، بخش مطاعن بوده است. مطاعن یعنی خطاهای آن چند نفر. فرمود: خطاهای او را برای مردم متذکر شوید. آن وقت خود مردم قضاوت میکنند. معاویه کسی است که به خلاف تعالیم دینی، نماز جمعه را در چهارشنبه خوانده است. این شوخی نبوده است و در تاریخ ذکر شده است. گفت: میخواهیم به جنگ صفین برویم و وقت نیست که تا جمعه صبر کنیم. امروز که چهارشنبه است نماز جمعه را میخوانیم و حرکت میکنیم. معلوم میکند که آن آدم نمیتواند خلیفه رسول خدا باشد. معلوم است که اصلا در رقه مسلمین نیست چه رسد که بخواهد خلیفه رسول خدا باشد.
میبینید که ما در جلسات تبری چیزی به نام سب نداریم. لعن داریم ولی سب نداریم. لعن هم تابع شرایط است. اصل اعتقاد به لعن باید باشد. اصلا دین تشیع همین است. ولی اظهار لعن، تابع شرایط است. شرایط ما در حال حاضر شرایط تقیه است. " لَا دینَ لِمَن لَا تَقِیَّةَ لَه؛ کسی که اهل تقیه نیست اهل تدین هم نیست."
اصل اعتقاد به تبری باید باشد. اعتقاد به تبری با لعن حاصل میشود نه با سب. به جای سب هم باید مطاعن گفته شود. اظهار لعن و تبری، تابع شرایط است. چه کسی گفته است که در این شرایط باید تبری کرد؟ شما در خصوصیترین مسائلت هم صحبت کنی امروزه پخش میشود. امروزه هیچ جلسهای امنیت ندارد. ائمه ما میفرمایند مجلس، امانت است. ممکن است در یک جلسهای چند نفر به هم اعتماد دارند و در حال ابراز این اعتقاد باشند ولی یک نفر شیطنت کند و ... وقتی که این امنیت وجود ندارد نباید آن را علنا انجام داد چون باعث به خطر افتادن جان دیگران میشود. بنابراین مسأله لعن، مسألهای است که در اظهار، تابع شرایط است. اصل آن، تابع هیچ شرطی نیست. مسائل دیگر اصلا مشروعیت ندارند که مثلا کسی بگوید به مجلس حضرت زهرا برویم و برقصیم. رقص حرام است. کجا حضرت زهرا با حرام شاد میشوند؟ این حرف، تحریف در دین است.