فهرست مطالب سایت

ایام شهادت حضرت امیر (ع) - جلسه 03

موضوع : اقیانوس بی‌کران ، علی (ع)
تاریخ انتشار : 24 شهریور 1399


سخنران : حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی
مکان : مسجدحضرت امیر(ع)



فایل تصویری برای این مطلب موجود نیست

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
جاهلیّت
دین اسلام با جامعیتی که دارد خط بطلانی بر جاهلیت است. جاهلیت را بر اساس آیات قرآن و تفسیری که بیان می‌شود این است: اختصاص به یک جامعه در یک موقعیت جغرافیایی خاص و یا یک زمان خاص ندارد؛ چون جاهلیت یعنی امتی که به دور از تعالیم وحیانی آسمانی است. این ویژگی در آن مقطع در سرزمین حجاز بوده است؛ اما اختصاص به آن مقطع از سرزمین حجاز ندارد. به همین دلیل قرآن کریم از جاهلیت سرزمین حجاز تعبیر به جاهلیت اولی می‌کند. وقتی جاهلیت اولی وجود دارد یعنی جاهلیت پسین هم وجود خواهد داشت. ملاک چیست؟ ملاک، امت و جامعه‌ای هستند که از تعالیم وحیانی دور باشند، نه تعالیم معنوی. ما اصلاً با معنویت کاری نداریم. این بحثی است که اخیراً در رابطه با زاویه با دین مطرح کرده‌اند. تعالیم وحیانی یعنی تعالیمی که پشت سر آن، یک پیغمبر آسمانی و متصل به وحی باشد، نه هر کسی که به ظاهر خوب باشد.
جامعه حجاز بر اساس این سه آیه‌ این خصوصیت را داشت:
آیه اول: در سوره مبارکه یس آیه شریفه 6 می‌فرماید: "لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ؛ تا قومی را بیم دهی که پدرانشان انذار نشدند، از این رو آنان غافلند!" یعنی در آن منطقه و در جامعه قبل از اسلام انذار نبوده است. به همین دلیل است که محکوم به جاهلیت هستند. تعالیم وحیانی نداشته‌اند.
آیه دوم: در سوره مبارکه قصص آیه شریفه 46 می‌فرماید: "وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ ولی این رحمتی از سوی پروردگارت بود (که این اخبار را در اختیار تو نهاد) تا بوسیله آن قومی را انذار کنی که پیش از تو هیچ انذارکننده‌ای برای آنان نیامده است؛ شاید متذکّر شوند!" یعنی پیامبری برای آن‌ها نرفته بود. یعنی جامعه‌ای به دور از تعالیم وحیانی بودند. شاید متذکر بشوند.
آیه سوم: در سوره مبارکه سجده آیه شریفه 3 می‌فرماید: " أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ؛ ولی آنان می‌گویند: «(محمّد) آن را بدروغ به خدا بسته است»، امّا این سخن حقّی است از سوی پروردگارت تا گروهی را انذار کنی که پیش از تو هیچ انذارکننده‌ای برای آنان نیامده است، شاید (پند گیرند و) هدایت شوند!" یعنی: تهمت می‌زنند و می-گویند: به دروغ این قرآن را به خدا بسته است. این حقیقت است. یک حقی از ناحیه حضرت حق است تا چه بشود؟ برای اینکه بیداری و هشدار و انذاری برای آن جامعه‌ای باشد که قبل از تو هیچ بیم‌دهنده‌ای سراغ آن‌ها نرفته بود.
به استناد این سه آیه تثبیت می‌شود که امت جاهلی، امتی است که به دور از تعالیم وحیانی باشد. بنابراین اختصاص به حجاز ندارد. اگر جامعه‌ای که در پسامُدرن زندگی می‌کند در مقابل وحی پیامبر بگوید: من فکر می‌کنم باید اینطور باشد، این جامعه هم جامعه جاهلی است. ما به تکنولوژی‌اش کاری نداریم. به این کار داریم که تو این تعالیم را از کجا آورده‌ای. تو فکر می‌کنی یا خدا اینطور گفته است؟ جمله «من فکر می‌کنم»، جمله امروزی‌ها نیست که فکر کنید روشن‌فکرها این را گفته‌اند. اولین کسی که این حرف را زده است معاویه بوده است. صحابی پیامبر به شام رفت. در قصر معاویه وارد شد. دید معاویه معامله ربوی می‌کند. طلایی را داده است و به مقدار بیشتر پس می‌گرفت.
آن صحابی به او گفت: پیغمبر این کار را حرام کرده است. معاویه گفت: من فکر می‌کنم اشکالی نداشته باشد. از قصر معاویه بیرون رفت و می‌گفت: من نمی‌دانم این را کجا ببرم. من به او می‌گویم پیغمبر حرام کرده است و او می‌گوید من فکر می‌کنم حرام نباشد. این را معاویه اولین بار گفت. اگر بنا بود دین بر اساس فکر من و شما باشد دو میلیارد دین وجود داشت. دین یکی است. فقط بر اساس گفته خدا است.
پس دوران جاهلیت، آن دورانی است که به امتی بر می‌گردد که این امت از تعالیم وحیانی به دور باشند. جامعه اسلامی در سال پنجم بعثت هجرت کردند و در سال سیزدهم بعثت، پیامبر، هجرت دوم را انجام دادند. در آن مهاجرت و هجرت اول، سه سال اسلام چهره‌ به چهره تبلیغ شده بود. یارگیری مخفیانه انجام شده بود. در سال سوم تبلیغ علنی شروع شد. در سال پنجم یعنی دو سال پس از تبلیغ علنی، آن قدر اسلام فراگیر شد که فشار شدید از رؤسای شرک و اهل کتاب باعث شد که مسلمانان مجبور شوند کشور را ترک کنند. هجرت اول به ریاست جعفر ابن ابی طالب به کشور حبشه اتفاق افتاد. پادشاهش نجاشی بود. جعفر ابن ابی طالب شخصیت ارزنده جهان اسلام و برادر بزرگوار امیر المؤمنین است. او شخصیتی است که در دوران سقیفه جایش خالی بود به حدی که حضرت امیر جای او را خالی کرد و فرمود: اگر برادرم جعفر و عمویم حمزه بودند کار به اینجا نمی‌کشید. دو شخصیت اثرگذار بودند. جعفر، سخنگوی هجرت‌کننده‌ها بود. وقتی سعایت قریش به نجاشی رسید که شما این‌ها را برگردانید، نجاشی، آدم منصفی بود. گفت: بگذار من حرف این هجرت‌کننده‌ها را بشنوم. اگر دیدم حرفشان حرف عصیان و فرار از قوانین است، آنها را بر می‌گردانم؛ ولی اگر حرف حساب داشته باشند، آنها را بر نمی‌گردانم.
جناب جعفر به عنوان پاسخ شروع به بیان این مطلب تاریخی کرد: " أَيُّهَا المَلِكُ! كُنَّا أهلَ جَاهِلِيَّةٍ. نَعبُدُ الأصنَامَ وَ نَأكُلُ المَيتَةَ وَ نَأتِي الفَوَاحِشَ وَ نَقطَعُ الأرحَامَ وَ نُسِي‏ءُ الجَوَارَ وَ يَأكُلُ القَوِيُّ مِنَّا الضَّعيفَ؛ ما در دوران جاهلیت به سر می‌بردیم. بت‌پرست بودیم و مردارخوار بودیم و هر کار زشتی را انجام می‌دادیم (یعنی اصول اخلاقی در جامعه ما اصلاً وجود نداشت) و ما اهل صله رحم نبودیم و همسایگانمان را فراموشی کرده بودیم و زورگویان، ضعفاء را زیر پای خودشان له می‌کردند" خصوصیات دوران جاهلیت را می‌گوید که در یک قاعده، جاهلیت یعنی امت به دور از تعالیم وحیانی.
بعد جناب جعفر می‌گوید: " فَكُنَّا عَلَى ذَلِكَ حَتَّى بَعَثَ اللهُ إِلَينَا رَسُولاً مِنَّا نَعرِفُ نَسَبَهُ وَ صِدقَهُ وَ أمَانَتَهُ وَ عِفَافَهُ. فَدَعَانَا إِلَى اللهِ لِنُوَحِّدَهُ وَ نَعبُدَهُ وَ أن لَا نُشرِکَ بِه شَیئاً وَ نَخلَعَ مَا كُنَّا نَعبُدُ مِنَ الأصنَامِ وَ أمَرَنَا بِصِدقِ الحَديثِ وَ... ما این‌گونه بودیم تا این که خداوند پیامبری را برای ما برانگیخت. پیامبری که با نسب، راست‌گویی، امانت‌داری و پاک‌دامنی‌اش آشنا بودیم. او ما را به سوی خداوند متعال دعوت کرد تا او را یگانه بدانیم و او را بپرستیم و به چیزی شرک نورزیم، بت هایی را که پرستش می‌کردیم، رها نماییم. او به راست‌گویی دستور داد.» یعنی: خدا برای ما فرستاده‌ای را منسوب کرد که از جنس خود ما و از بین خود ما بود. از قریش و قبیله بنی هاشم بود. ما از او هیچ زشتی‌ای را ندیدیم؛ آن هم نه فقط یک روز و دو روز که چهل سال. نه فقط خودش که خاندانش هم اینطور بودند. نجاشی گفت: حرف شما درست است. در اینجا بمانید و من کاری به شما ندارم. به آن فرستاده کفار هم گفت برگردید که من این‌ها را به شما تحویل نمی-دهم.
این تصویر دوران جاهلیت از زبان شخصیت ارزنده‌ای بود که دوران جاهلیت را درک کرده بود و این تصویری از دین است توسط شخصیت ارزنده‌ای که تفاوت دوران اسلام و دوران جاهلیت را بیان می‌کند که ما آمدیم و اخلاقیات را به دست آوردیم. پس اسلام آمد و خط بطلان جاهلیت شد؛ اما در سوره مبارکه آل عمران آیه شریفه 144 با اینکه دوران، دوران اسلام است یک تهدید و هشدار از ناحیه حضرت حق مطرح شده است. بیان مبارک خداوند علی اعلا در این آیه شریفه این است: "وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرينَ؛ محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی‌زند؛ و خداوند بزودی شاکران (و استقامت‌کنندگان) را پاداش خواهد داد."
در روز بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری پیامبر از دار دنیا رفته است. ما چه شاخصه‌ای داریم که بدانیم بعد از پیغمبر تا امروز به دوران جاهلیت برنگشته‌ایم؟ شاخصه چیست؟ به چه چیزی باید نگاه کنیم که بدانیم بر نگشته‌ایم؟ بر نگشته‌ایم یعنی تبدیل به امتی که تعالیم وحیانی ندارد، تبدیل نشده‌ایم. یک حدیث را مطرح می کنیم که شیعه و اهل سنت آن را نقل کرده است در منابع اهل سنت در هفتاد منبع اصلی وجود دارد.
مقدمه : اولاً قرآن بدون حدیث فهمیده نمی‌شود. ثانیاً قرآن را باید با حدیث فهمید. چون در سوره مبارکه نحل آیه 44 فرموده است: " أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ ما این ذکر [ قرآن‌] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی" یعنی اگر کسی بخواهد به قرآن عمل کند باید حدیث در کنار آن باشد. تو روشن کن برای این مردم. یعنی حدیث بخوان. اولین حدیثی که خواندند این بود: " کِتَابَ اللهِ وَ عِترَتِی؛ کتاب خدا و اهل بیت من" یعنی این دو با هم هستند و از هم جدا نمی‌شوند. آیات متعددی هست که اگر اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین در کنار آن نباشد نمی‌شود فهمید یعنی چه.
حدیث امامت
این حدیث در هفتاد منبع از منابع اهل سنت ذکر شده است. حدیث مهمی است. "قَالَ رَسُولُ اللهِ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً؛ پیامبر(ص) فرمودند: هر کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگش به مرگ دوران جاهلیت است" یعنی دوران امتی که به دور از تعالیم آسمانی است. امام زمان، قطعاً آن سه خلیفه نیستند. قطعاً بنی امیه امام زمان نیستند. قطعاً بنی العباس امام زمان نیستند. ادله‌اش واضح است. یکی از آن ادله، این است که نصی در مورد آن‌ها وجود ندارد. بقیه ادله عقلی که بسیار واضح نیستند. قطعاً آن‌ها نیستند.
جابر ابن عبد الله انصاری ذیل آیه شریفه 59 سوره نساء " أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ؛ اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [ اوصیای پیامبر] را!" از پیامبر پرسید: الله را می‌شناسیم. رسول را می‌شناسیم. اولی الامری که اطاعت از آن‌ها در رده اطاعت از خدا و پیامبر واجب است چه کسانی هستند؟ وجود نازنین ختمی‌مرتبت فرمود: " هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ...؛ این‌ها خلفای من هستند. خلیفة الرسول هستند. پس از من امامان اهل ایمان هستند. اولینِ آن‌ها وجود نازنین حضرت امیر المؤمنین است. یعنی امامت امیر المؤمنین، شاخصه‌ای است که باید به آن نگاه کرد. بعد از رسول خدا هر کسی در این مسیر بود به دوران جاهلیت برنگشته است. این یعنی خط بطلان اسلام سقیفه و تأیید اسلام غدیر. این، کارکرد امامت حضرت امیر علیه السلام است. بعد یکی یکی خلفای بزرگوارش را شمردند تا به وجود نازنین حضرت ولی عصر رسید.
این شاخصه امروز هم وجود دارد. امام صادق(ع) به نقل از جد بزرگوارشان می فرمایند: " مَنْ أَنْكَرَ الْقَائِمَ مِنْ وُلْدِي فَقَدْ أَنْكَرَنِي؛ کسی که قائم و قیام‌کننده از فرزندان من را انکار کند، رسالت من را انکار کرده است" در این حدیث، یک مطلب به دست می‌آید و آن اینکه انکار امامت، مساوی است با انکار رسالت.
در فرمایش دیگری فرموده‌اند: " مَنْ أَنْكَرَ الْقَائِمَ مِنْ وُلْدِي فِي زَمَانِ غَيْبَتِهِ فَمَاتَ فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً؛ کسی که فرزندم، قیام‌کننده از فرزندان من را در عصر غیبتش انکار بکند و در انکارش بمیرد، به مرگ دوران جاهلیت مرده است" امروز، شاخصه، امام زمان و بحث مهدویت و بحث باور به امام زمان است.
پذیرش حق
ممکن است کسی سؤال کند: مگر این حدیث‌ها را اهل سنت نمی‌دانند؟ چرا! می‌دانند. پس چرا آن‌ها اینطور نیستند؟ در این سؤال، یک دریا حرف وجود دارد. من در یک بحثی این را مطرح کرده‌ام که شناخت حق، یک حرف است. بیان حق، حرف دوم است. پذیرش حق، حرف سوم است. آن آقایان حق را شناخته‌اند. آن آقایان، حق را ذکر کرده‌اند. یکی از علمای ما جناب شهید بزرگوار مرحوم تستری صاحب کتاب «إحقاق الحق» بیست و شش جلد کتاب در حقانیت اهل بیت از منابع اهل تسنن نوشته است. اینکه حق را بپذیرند یک حرف دیگری است. پذیرش حق، امکان‌پذیر نیست مگر اینکه قلب سلیم باشد، نه قلب مریض. چه بسا در باب برخی قرآن کریم در سوره بقره آیه 9 فرموده است: "في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ؛ در دلهای آنان یک نوع بیماری است". این بیماری قلبی‌ای که قلب را در مقابل قلب سلیم قرار می‌دهد از پذیرش حق باز می‌ماند. یازده بیماری قلبی قرآنی و یک بیماری قلبی بر اساس روایت هست.
این حدیث را یکی از بزرگترین مخالفین حضرت امیر نقل می‌کند آن هم از یکی از غاصبان حق حضرت امیر نقل می‌کند. عایشه می‌گوید: پدرم (ابوبکر) به خانه ما آمد. من بودم. پیامبر بود. علی هم بود. پدرم با ما صحبت می‌کرد؛ ولی فقط علی را نگاه می‌کرد. برایم سؤال بود که چطور است که با ما صحبت می‌کند ولی علی را نگاه می‌کند. بعداً از او گلایه کردم. گفت: از رسول خدا شنیدم که " اَلنَّظَرُ إِلَی وَجهِ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ؛ نگاه به چهره علی، عبادت است" من دیدم در مجلس پیغمبر نشسته‌ام و این یک عبادت است. با خودم گفتم عبادتم را مضاعف کنم و به علی نگاه کنم. او این روایت را نقل کرده است. دخترش راوی است. اما خودشان جزء غاصبان حقوق علی هستند؛ چون (في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). پذیرش حق، یک حرف دیگری است.
اصلاً کسی که علی را قبول داشته باشد نه اینکه مرگش مرگ دوران جاهلیت نیست؛ حیات او حیات پیغمبر است. در منابع اهل سنت حدیثی آمده است. حضرت رسول(ص) فرمودند:" مَن أَحَبَّ أن يَحيَى حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مِيتَتِي وَ يَدخُلَ الجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِي رَبِّي وَ هِيَ جَنَّةُ الخُلدِ فَليَتَوَلَّ عَلِيّاً وَ ذُرِّيَّتَهُ الطَّاهِرِینَ أَئِمَّةَ الهُدَی وَ مَصَابِیحَ الدُّجَی مِن بَعدِهِ؛ هر كه دوست دارد مانند من زندگي كند و مانند من از دنيا برود و به همان بهشتي كه پروردگارم وعده داده است داخل شود پس حتماً بايد پيروي از علي ابن ابي طالب و اولاد پاك و مطاهرش را بنمايد ؛ امامان هدايت و چراغان تاريكي ها پس از او مي باشد" یعنی: باید ولایت علی(ع) را قبول کند. ولایت علی، حیات پیامبرگونه است.
اصلاً می‌خواهید ببینید چه چیزی در دین من هست. حضرت رسول(ص) فرمودند: "مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِدِينِي وَ يَرْكَبَ سَفِينَةَ النَّجَاةِ بَعْدِي فَلْيَقْتَدِ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ لْيُعَادِ عَدُوَّهُ؛ کسی که دوست دارد تمسک به دین من داشته باشد و پس از من سوار بر کشتی نجات شود به علی ابن ابی طالب اقتدا داشته باشد" آیا همین کافی است؟ نخیر. باید دشمنان علی را دشمن بشمارد.
این کارکرد علی است. کسی که با علی است، در دوران جاهلیت نیست. کسی که با علی است پیامبرگونه زندگی می‌کند. کسی که با علی است تمسک به دین ختمی‌مرتبت کرده است.





    کلمات کلیدی :

هم رسانی : تلگرام



نظرات

برای این مطلب نظری ثبت نشده