فهرست مطالب سایت

مکارم اخلاق ، جلسه ٣٩

موضوع : مکارم اخلاق
تاریخ انتشار : 11 بهمن 1397


سخنران : حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی
مکان : حسینیه مرحوم آیت الله علوی تهرانی



فایل تصویری برای این مطلب موجود نیست

در بیان این فقره از دعای شریف مکارم الاخلاق بودیم: «وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَكَ يَقِينِي» و کمی راجع به یقین صحبت کردیم.
اولاً در جلسات گذشته بیان کردم که یقین در لغت «اَلعِلمُ الَّذِی لَا شَکَّ فِیهِ» است. یعنی علمی را میگویند که با شک زائل نمیشود یعنی دانشی است که به واسطه تردید از بین نمیرود. مثلاً شخصی بیست سال نماز داشته؛ ولی به یک مشکل که میخورد، تردید میکند و همه را زیر سؤال میبرد. معلوم میشود یقین نداشته. اما از نظر اصطلاحی دو معنا برای یقین بیان کردهاند:
معنای اول: یقین، علمی است که از روی استدلال به دست میآید.
معنای دوم: معنای صحیح و دقیق فلسفی یقین، فرمایش جناب خواجه نصیر الدین طوسی است. ایشان میفرماید یقین، اعتقاد جازم و صد در صد است که مطابق با واقع باشد. چنین اعتقادی قابلیت از بین رفتن را ندارد. اگر به شما بگویند الان، روز است و شما همین را به صورت صد در صد بدانید، می-شود یقین. این مرتبه پایین یقین بود. مرتبه بالا این است که بگوییم خدا هست. این اعتقاد، مطابق با واقع است و او واقعاً هست؛ اما ما چه میزان باور داریم؟ در مقابل یقین صحیح، یقین قرار دارد.
حضرت ختمیمرتبت در بیان یقین یقین صحیح فرمودهاند: «أَنْ لَا تَرْضَى أَحَداً بِسَخَطِ اللَّهِ» یعنی: به قیمت خشم خداوند، مردم را از خودت راضی نکن. ما در رفتارهایمان مردم را رعایت میکنیم، نه خدا را. میدانی در این عروسی که شرکت میکنی گناه هست؛ ولی میگویی پسر عمهام هست و عمهام ناراحت میشود. عمه ناراحت نشود؛ ولی اگر خدا ناراحت شد عیبی ندار و یا در مهمانی دادنها پنج رقم غذا می-گذاریم. مگر خدا نگفته است اسراف نکن و مسرفین، برادران شیطان هستند؟ مگر تو نمیگویی من متولی ولایت امیر المؤمنین هستم؟ حضرت فرمودهاند: چه زمانی دیدهاید که من بر سر سفرهای بنشینم که در آن دو غذا باشد؟ دست علی را بالا بردهاند و او را مولا و شاخص قرار دادهاند. باید به طرف او رفت.
سپس پیامبر میفرماید: «وَ لَا تَحْمَدَ أَحَداً عَلَى مَا آتَاكَ اللَّهُ» یعنی: به واسطه آن چیزی که خدا به تو داده است مجیز مردم را نگو. مراقب پولدارهای شهر و رئیس ادارهات هستی. چرا فکر میکنی اینها به تو دادهاند؟ اولین ضربه ای کار، بستن چشم به روی حق است. میگوید من میبینم که رئیس و رؤوسا خلاف انجام میدهند؛ ولی اگر بخواهم گزارش بدهم برای خودم مشکل ایجاد میشود. به واسطه نعمتی که خدا به تو داده است، مجیز و تملق مردم را نگو. حمد و سپاس خدا را داشته باش.
بعد میفرماید: «وَ لَا تَذُمَّ أَحَداً عَلَى مَا لَمْ يُؤْتِكَ اللَّهُ» یعنی: به واسطه چیزی که خدا به تو نداده است مردم را مقصر ندان. چرا نداشتههای خودت را از دیگران توقع داری؟ خدا به تو نداده است. تمام شد و رفت. در نداشتههای ما و ناکامیهای ما، زمین و زمان مقصر هستند مگر خود ما.
ما فرض میکنیم یقین پیدا کردهایم. حال می‌خواهیم راه حفظش را بگوییم. «قَالَ عَلیٌّ عَلَیهِ السَّلَامُ: یُفسِدُ الیَقینَ الشَّکُّ وَ غَلَبَةُ الهَوَی» یعنی: شک و چیره شدن هوای نفس، یقین را فاسد میکند. ، شک یعنی عاجز بودن انسان از تحصیل حق و باطل کردن باطل. منشأ شک، جهل است. انسان باید یک طرف معادله را اثبات کند، یا حقانیت حق را یا بطلان باطل را. به همین دلیل است که شخصی چندین سال نماز میخواند و روزه میگرفت؛ ولی الان نمیخواند. چون نمیتواند داشتههایش را اثبات کند. فرصت طلایی دشمنان ما برای غلبه بر ما، جهل ماست. دشمنان ما از این فرصت نهایت سوء استفاده را میکنند.
انسانیت انسان به عقل اوست. باید انسان در زندگی در حاکمیت عقل باشد. در روایت میفرماید: «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». یعنی عقل باید در حاکمیت عبودیت باشد. غلبه هواس نفس یعنی انسان تحت حاکمیت عقل نیست. یعنی انسان، بنده خدا نیست. غلبه هوای نفس، یقین را به هم میزند. غلبه هوای نفس یعنی انسان در کنار خدا، یک نفر دیگر را هم قرار داده باشد. انسان باید فقط بنده خدا باشد.
دومین عاملی که باعث میشود یقین از بین برود حرص است. «قَالَ عَلِیٌّ عَلَیهِ السَّلَامُ: مَنْ كَثُرَ حِرْصُهُ قَلَّ يَقِينُهُ» یعنی: کسی که حریصتر باشد یقینش کمتر است. چرا میفرماید حریصتر و از وجود صرف حرص صحبت نمیکند؟ چون در سوره معارج فرموده است: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» یعنی: ما انسان را حریص خلق کردهایم. نمیشود حرص را از ذات انسان سلب کرد. حرص هست. نباید آن را زیاد کرد. حرص به دو چیز میتواند تعلق بگیرد؛ به دنیا که مذموم است و به عمل که ممدوح است و باید باشد.
تجار میگویند اگر در مقابل یک کار کم، سود زیاد به دست بیاید، معلوم میشود یک جای کار مشکل دارد. در مقابل محبت امیر المؤمنین، بهشت و آنچه در آن است را میدهند. این همه سود برای این است که ما فقط بگوییم علی را دوست داریم؟ اینطور باشد که هر مسیحیای میگوید علی را دوست دارد و به بهشت میرود. پیامبر برای محب علی ده خصوصیت را بیان فرموده است. سومین موردش حرص نسبت به عمل است. یعنی هر چه بیشتر عمل داشتیم علامت این است که محب امیر المؤمنین هستید. به حضرت امیر گفتند: چرا این قدر صدقه میدهید؟ حضرت فرمود: اگر میدانستم خداوند عملی را از من پذیرفته است دیگر عمل نمیکردم؛ اما منِ علی که قرار است از شما شفاعت کنم نمیدانم خداوند عملم را پذیرفته یا نپذیرفته. به همین خاطر است که حرص در عمل دارد.
حرص به دنیا، یقین را کم میکند. حرص یعنی زیادهخواهی. خداوند میفرماید: بنده من! من عبادت فردا را از تو نخواستهام. چرا تو روزی فردا از امروز از من میخواهی؟ حرص در یک قالب شیطانی به نام دوراندیشی ظهور پیدا میکند. دوراندیشی، کلمه حقی است که به وسیله آن، باطل اراده شده است. تعبیر حکما این است که حرص در دنیا، خبیثترین خبائث است.
انوشیروان از یک جایی رد میشد. یک پیرمرد صد ساله را دید که جانش داشت از بدنش در می-رفت؛ ولی در حال کاشت درخت زیتون بود. به او گفت: پیرمرد! تو این درخت زیتون را که میکاری هفت سال بعد ثمر میدهد. تو نیستی تا بخواهی استفاده کنی. گفت: میدانم. دیگران کاشتند و ما خوردیم. ما هم میکاریم که دیگران بخورند. انوشیروان گفت هزار اشرفی به او بدهید. انوشیروان میخواست برود. این پیرمرد او را صدا زد و گفت: کجا دیدهای که یک درخت در کمتر از یک ساعت، بار بدهد؟ هزار اشرفی گرفته بود. انوشیروان گفت هزار درهم دیگر به او بدهید. خواست سوار اسبش شود. پیرمرد گفت: هر درختی در سال یک مرتبه بار میدهد. دیدی درخت من دو مرتبه بار داد؟ انوشیروان گفت: هزار اشرفی دیگر به او بدهد. بعد هم سوار اسبش شد و به تاخت رفت. از او پرسیدند چرا اینقدر عجله داری؟ گفت: اگر بایستم او به قدری حکیم است که تمام خزانه را میگیرد.
این داستانها داستان راستان است. حاکمی سؤال کرد: خبیثتر از نجاست سگ چیست؟ مدفوع سگ نجس العین، را تصور کنید. کسی جواب را نمیدانست. همه رفتند جواب را پیدا کنند. وزیر چوپانی را دید. از او خوشش آمد. گاهی صورت کسی به دل انسان مینشیند. سراغ او رفت. خودش را به او معرفی کرد و ماجرای سؤال را به او گفت.چوپان چوپان گفت: این حرف را رها کن. من جایی را می-شناسم که در آن گنجی قرار دارد. برو چند سرباز بیاور تا این گنج را استخراج کنیم و حاکم را کنار بزنیم و تو حاکم شوی و ما هم در کنار تو باشیم. وزیر خوشش آمد. گفت: برویم. چوپان گفت: یک شرط دارد. این سگ من مدفوع کرده است. سه بار زبانت را به این بزن تا برویم. وزیر اطراف را نگاه کرد کسی نبود. با خودش گفت: زبانمان را میزنیم. بعد هم که حاکم شدیم او را میکشیم. زبانش را به مدفوع سگ زد. چوپان به او گفت: خبیثتر و پلیدتر از نجاست سگ، حرص است.
یکی دیگر از عواملی که یقین را از بین میبرد طمع است. طمع یعنی چشم داشتن به موقعیت اجتماعی و پول دیگران. «قَالَ عَلِیٌّ عَلَیهِ السَّلَامُ: سَبَبُ فِسَادِ الیَقینِ اَلطَّمَعُ». برخی در مقابل شخص صاحب مانند یک عبد ذلیل در مقابل خداوند هستند چون طمع دارند و چشمشان به پول و موقعیت اوست. نباید به عبد الکریم کاری داشت. باید نزد خود کریم رفت.
بیاید این حرفها را جدی بگیریم تا مرهمی به دل امام زمانمان گذاشته باشیم. باید تصمیم بگیریم کمی عوض شویم. باید اسباب شادمانی پسر فاطمه زهرا را فراهم کنیم. باید به دنبال عوض شدن باشیم تا حضرت نیز به ما عنایتی کند. صاحب آن جلوهای که زهیر را درست کرد، هنوز هست؛ ولی ما زهیر نیستیم. زهیر در کسری از ثانیه تصمیم گرفت که عوض شود؛ ولی ما هنوز تصمیم نگرفتهایم، وگرنه جلوه تام حسینی یعنی وجود نازنین پسر نرجس خاتون هست.
یکی دیگر از عواملی که یقین انسان را فاسد میکند جدل است. «قَالَ عَلِیٌّ عَلَیهِ السَّلَامُ: الْجَدَلُ فِي الدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ» یعنی: گفتگوی بی ملاک در مباحث دینی، یقین را فاسد میکند. موضوع، دفاع از دین است. در دفاع از دین ورود پیدا میکند و حرف میزند. به این میگویند جدال. یک مثال میزنم که معاصرمان است. مریم رجوی، همسر یکی از سران سازمان مجاهدین بود به نام ابریشمچی. او طلاق سازمانی گرفت و بلا فاصله و بدون رعایت شریعت اسلام به عقد مسعود رجوی درآمد. اینها یک بحث التقاطی داشتند که جدل در دین بود. بر موضوع مسلط نبودند و در دفاع از دین ورود پیدا کردند. می-گفتند: اگر زن طلاق میگیرد چرا عده میگیرد؟ برای اینکه از اختلاط نسل جلوگیری شود. یعنی فرض کنید این زن، سه ماه و ده روز عده میگیرد که اگر بچهدار است معلوم شود. الان با آزمایش دیانای، همین کار را میکنند. بنابراین لازم نیست زن عده بگیرد.
چرا باید عده نگه داشت؟ چون خدا گفته است. چرا باید نماز خواند؟ چون خدا گفته است. چرا باید روزه گرفت؟ چون خدا گفته است. چرا باید حجاب داشت؟ چون خدا گفته است. بقیهاش جدل است. ما بنده هستیم. ما همیشه میخواهیم در پلکان دوم از دین دفاع کنیم. ما اگر خداوند را قبول داشته باشیم و او را به عنوان موجودی حکیم اثبات کنیم، پذیرفتن حرف خدا، کار سادهای خواهد بود. آن کسی که به جدل میافتد یعنی خدا را در خدایی قبول ندارد. تا خدا برای کسی ثابت نشود کسی التزام به احکام پیدا نمیکند. در هیچ روایتی حکمت احکام بیان نشده است؛ چون خواستهاند ما بنده باشیم. اگر خداوند می-خواست منافع احکام را بیان کند که ما بنده نبودیم؛ بلکه تابع آن منفعت بودیم.
مشکل این است که هدف را کنار گذاشتهایم و به دنبال منافع هستیم. نماز میخوانیم تا به بهشت برویم. بهشت رفتن، منفعت نماز خواندن است، نه هدف نماز خواندن. تفاوتش در این است که اگر به خاطر خشنودی خدا نماز بخوانیم، تمام اهتماممان را میگذاریم روی اینکه خداوند را از خودمان راضی کنیم. ولی اگر به خاطر بهشت نماز بخوانیم تمام اهتماممان را به کار نمیبریم و میگویید خداوند، کریم است هیچگاه فایده را به جای هدف ننشانید؛ چون در فوائد، انحراف ایجاد میشود؛ ولی در هدف، انحراف ایجاد نمیشود.





    کلمات کلیدی :

هم رسانی : تلگرام



نظرات

برای این مطلب نظری ثبت نشده