فهرست مطالب سایت

احیاء شب 21 رمضان - 97

موضوع : محبت , یگانه راه لقاء خدا - جلسه 2
تاریخ انتشار : 15 خرداد 1397


سخنران : حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی
مکان : مسجدحضرت امیر(ع)


مداح : حاج حسن خلج



فایل تصویری برای این مطلب موجود نیست

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
ملاقات بوسیله قلب
بر مبنای روایت امام صادق(ع) ملاقات حضرت حق در دنیا هم امکان‌پذیر است. باید به این ملاقات برسیم کما اینکه وقتی به امیر المؤمنین(ع) عرض کردند: آیا خدا را می‌بینی؟ فرمود: " لَم أعبُد رَبّاً لَم أرَهُ؛ اصلاً خدایی را که ندیدم نپرستیدم" این به این معنا است که رؤیت و ملاقات حضرت حق، امری ممکن است. وجود نازنین حضرت ختمی‌مرتبت به ما دستور می‌دهد: کارتان را طوری قرار دهید که برای ملاقات حضرت حق باشد: " اُعبُدُوا اللهَ وَ لَا تُشرِکُوا بِه شَیئاً وَ اعمَل لِلَّهِ کَأَنَّکَ تَرَاهُ؛ خدا را بپرستید و چیزی را شریک او قرار ندهید و کارهایتان را برای خداوند طوری انجام دهید که انگار او را می‌بینید" چرا می-فرماید: انگار خدا را می‌بینید؟ چون رؤیت به بصر در مورد حضرت حق امکان‌پذیر نیست. آن رؤیتی که در مورد حضرت حق تعالی ممکن است و باید اتفاق بیفتد رؤیت به قلب است.
حقیقت قلب
قلب، لطیفه روحانی در نهاد انسان است که منشأ اتصال انسان به مبدأ هستی است. به واسطه تعالی قلب، ما به خدا می‌رسیم. به واسطه تعالی عقل، ما فقط خدا را ثابت می‌کنیم؛ اما خدا را ملاقات نمی-کنیم. آن لطیفه روحانی باید تعالی پیدا کند.
راه کار ملاقات با خداوند
ملاقات حضرت حق از اکسیر اعظم محبت به دست می‌آید. برای اینکه ما به حضرت حق محبت و عشق و علاقه پیدا کنیم باید بین خدا و مخلوق، یک سنخیت پیدا شود. اگر آن سنخیت پیدا شد محبت حاصل می‌شود. یعنی بین خالق و مخلوق باید یک نقطه مشترک پیدا شود که اگر آن نقطه مشترکِ بین خدا و مخلوق پیدا شد، آنگاه عاشقی آغاز می‌شود. پس باید به دنبال آن نقطه مشترک باشیم. محبت باید دو طرفه باشد. یعنی بین محب و محبوب، یک نقطه مشترک و سنخیت وجود داشته باشد. انسان برای اینکه با خداوند، نقطه مشترک پیدا کند به این منظور که به محبوبیت حضرت حق برسد و محب حضرت حق بشود، باید نقطه مشترک و سنخیتی داشته باشد. اسم این سنخیت را طلب و خواستن گذاشته‌اند.
وقتی فرعون علیه وجود نازنین حضرت حق سرکشی کرد، خداوند به جناب موسی و هارون فرمود: بروید و با او صحبت کنید. بعد هم فرمود: اولاً با او آرام صحبت کنید. ثانیاً به او معجزه نشان دهید. ثالثاً با محبت باشد. فرعون نپذیرفت. وقتی در غرق شدن در دریا گرفتار شد گفت: ایمان آوردم؛ ولی ایمان او یک ایمان واقعی نبود چون به فطرتش رجوع نکرد که خداوند را صدا کند. می‌خواست از مرگ نجات پیدا کند، نه اینکه از ضلالت نجات پیدا کند. اگرچه گفته است: من به پروردگار موسی ایمان آوردم؛ ولی ایمان او، یک ایمان واقعی نبود؛ چون به فطرتش برنگشت که به خداوند استغاثه کند. به موسی استغاثه کرد. وقتی هم که به موسی استغاثه می‌کرد نمی‌گفت من را هدایت کن؛ بلکه می‌گفت: می‌خواهم زنده بمانم. غرق شد. بعدها خداوند از موسی گلایه کرد: فرعون وقتی داشت غرق می‌شد به تو استغاثه کرد و تو به او کمک نکردی. موسی عرض کرد: او بنده بدی بود. خداوند فرمود: با همه این حرف‌ها اگر به من استغاثه کرده بود و یک یا الله گفته بود من به او کمک می‌کردم. پرسید: چرا؟ فرمود: او مخلوق من بود. این خواستن و طلب و کشش از ناحیه خداوند و حضرت حق هست.
مقام مطالبه
خداوند در حدیث قدسی می فرماید: " مَن عَرَفَنِی طَلَبَنِی وَ مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقتُهُ أشَدَّ شَوقاً؛ کسی که من را بشناسد من را طلب می‌کند و کسی که به دنبال من بگردد من را پیدا می‌کند و کسی که من را پیدا کرد عاشق من می‌شود و کسی که عاشق من شود من هم عاشقش می‌شوم ولی بسیار عاشق‌تر از او خواهم بود" این همان نقطه مشترک است. به ما می‌گوید: یک قدم بیایید تا ده قدم بیایم. شما با حالت راه رفتن بیایید و من با حالت دویدن می‌آیم. کسی که عاشق من بشود من هم عاشقش می‌شوم. بعد خداوند می‌فرماید: "وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ؛ کسی که من عاشقش شوم را می‌کُشم" اینکه او را می‌کشم یعنی چه؟ یعنی ما سوی الله را در نظر او هیچ می‌کند. او فقط خدا را خواهد خواست.
چرا ما سوی الله را در نظر او هیچ می‌کند؟ چون قرآن کریم در سوره احزاب آیه 4 می‌فرماید: " ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ؛ خداوند برای هیچ کس دو دل در درونش نیافریده" یعنی یک قلب جای دو محبت نیست. یا خدا هست و یا ما سوی الله. اگر خدا بخواهد باشد باید ما سوی الله برود. ماسوی الله که برود به جایی می‌رسد که در آیه 28 سوره رعد می فرماید: " أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد!" آرامش پیدا می‌کند. حال که آرامش پیدا کرد این جمله بسیار زیبا است: کسی که عاشق من شود من هم عاشق او شوم. عاشقش که شوم خط بطلان روی جز خودم می-کشم و او را برای خودم انتخاب می‌کند. بعد خداوند می‌فرماید: " وَ مَن قَتَلتُه فَعَلَیَّ دِیَتُه وَ أنَا دِیَتُهُ؛ و هر کسی را که می کشم دیه‌اش را می‌دهم و خودم دیه او هستم" چه می گویم، می گویم: "يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً‏؛ تو ای روح آرام‌یافته! به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است" خداوند عاشق می‌خواهد. عابد نمی‌خواهد. کسی را می‌خواهد که پای او بایستد.
رابعه عدویه، زن با کمالاتی بود. در مسیر حج، یک مردی او را زیر نظر داشت. به یکی از این منزل‌های بین راه که رسیدند جلو رفت و گفت: من در طول مسیر، تو را زیر نظر داشتم. دیدم که زن نجیب و با کمالاتی هستی. عاشق و دلباخته تو شده‌ام. چون اهل ایمان هستم نمی‌خواهم گناه کنم. از تو خواستگاری می‌کنم. با من ازدواج می‌کنی؟ من دلباخته تو شده‌ام. رابعه گفت: عیبی ندارد. یک نکته‌ای در اینجا باقی می‌ماند و آن اینکه من یک خواهری دارم که از من بسیار زیباتر است. او پشت سر تو ایستاده است. این شخص برگشت که پشت سرش را ببیند. رابعه به او سیلی زد. گفت: تو ادعای عاشقی کردی؛ ولی هوس‌باز هستی. تو من را فروختی. این مرد به سرش زد. گفت: وای! من نسبت به یک موجود زمینی، ادعای عشق کرده‌ام. سرم را از او برگرداندم و سیلی خوردم. در مقابل خدا چه کنم که من غیر خدا را انتخاب کرده‌ام و سیلی نخورده‌ام.
چهار نفر نشستند و با همدیگر می‌خواستند اثبات کنند که در ادعای عشقشان به خداوند، صادق هستند. یک نفر از آن‌ها پرسید: شما که می‌گویید عاشق خدا هستید دلیلتان چیست؟ خداوند، حرف را بی دلیل نمی‌پذیرد. می‌گوید یک دلیلی بیاورید. تو که ادعای عشق خدا را داری دلیلت چیست؟ گفت: دلیلم این است که هر سختی‌ای که به زندگیم می‌آید صبر می‌کنم. گفت: فایده ندارد. نفر بعد گفت: دلیل عاشقی من نسبت به خداوند این است که هر سختی‌ای که در زندگیم هست شکر می‌کنم. گفت: فایده ندارد. نفر سوم گفت: دلیل عاشقی من نسبت به خداوند این است که هر سختی‌ای که در زندگیم هست لذت می‌برم. گفت: همه این‌ها منیت است. شما سختی را می‌بینید. گفتند: پس دلیل عشق صادقانه چیست؟ گفت: هر چه از دوست رسد نیکو است. من اصلاً سختی‌ای نمی‌بینم. یک روز دلش خواسته است پول بدهد و داده است و یک روز نمی‌دهد. من اصلاً نمی‌بینم. چون در لقاء هستم. کسی که در محضر خدا باشد به سفره نگاه نمی‌کند که در آن چیست.
پیامبر(ص) فرمودند: مردم! متوجه این مطلب باشید: " وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً؛ و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم؛ سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم" که موسی در این چهل روز چه غذایی خورد؟ در این چهل روز نگران امتش هم نشد. کسی که در مقام لقاء خدا است به واسطه حبی که به خدا پیدا کرده است، اصلاً نباید سختی ببیند که بخواهد صبر یا شکر کند و یا لذت برد. وقتی از او سؤال کنند چطور است می‌گوید: " مَا رَأیتُ إِلَّا جَمیلاً؛ جز زیبایی، چیزی ندیدم؛ چون اَللهُ جَمیلٌ. خدا زیبا است.
ما پای او نایستاده‌ایم. خدا خواست؛ اما من به آن خواست واقعی نرسیدم. نقطه مشترک با خدا ندارم. سنخیت پیدا نکرده‌ام تا ایجادِ محبت شود. فرموده است: مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن طَلَبَ غَیرِی لَم یَجِدنِی؛ کسی که من را دنبال کند پیدا می‌کند ولی کسی که من را مطالبه نکند من را نمی‌یابد"
با خودمان فکر کنیم که تزِ زندگیمان چیست. می‌خواهیم زندگی کنیم و دین هم داشته باشیم. این تز، باطل است. باید دین داشته باشیم و از درون آن، زندگیمان را بیرون بکشیم. این تز، درست است. اینکه من یک زندگی خوبی در دنیا داشته باشم و نماز بخوانم و روزه هم بگیرم، تز رفاه‌طلبی است. اما اینکه من ببینم دین من گفته است چطور زندگیم را ترسیم کنم، تز عاشقانه است. این دو با هم تفاوت دارند. ما سر در گم زندگی می‌کنیم. به همین دلیل است که در طول مسیر زندگی متفاوت می‌شویم. بستگی به جَو ما دارد. با هر کسی باشیم مانند او می‌شویم و حتی جلو می‌زنیم و افراط می‌کنیم. این به خاطر این است که زندگی ما تز ندارد. نمی شود در طول زندگی هم خدا را خواست و هم خرما را.
یک عده از بت‌پرست‌ها بودند که خرما را می‌پرستیدند. این خدایی که می‌پرستیدند را در قحطی می-خوردند. نمی‌شود که هم خدای من باشد هم خوراک من. خدای من باشد فتح خیبر دارد. خدای من باشد شعب ابی طالب هم دارد. این هر دو، یکی است. خدای من که باشد، روی دست پیامبر بلندم می-کند. خدای من که باشد بیست و پنج سال خانه‌نشین می‌کند. تز امیر المؤمنین دین بود. دین بود که زندگی او را تفسیر می‌کرد. تز دیگران، دین نبود. آن‌ها می‌خواستند اصحاب پیامبر باشند و حکومت هم داشته باشند. برای همین کسی را که خدا فرموده بود احترام کنید...
راه‌کار رسیدن به محبت
چه کنیم عاشق خدا شویم و نقطه سنخیت و نقطه مشترک بین ما و خدا پیدا شود؟ اگر آن نقطه بخواهد پیدا شود در قلب انسان است.
انسان، یک حقیقتی مرکب از دو جزء است. جزء اول، جزء مادی و عنصر جسمانی او است که همین گوشت و پوست و رگ و پی است که بسیار هم مراقب آن هستیم و دکتر می‌رویم و آزمایش می‌دهیم و ورزش می‌کنیم
یک حقیقت دیگری هم در نهاد انسان گذاشته است که حقیقت مجرد است. از ناحیه ملکوت است. از این جهت که منشأ حیات در بشر است، نامش روح است. اگر نباشد، شخص مرده است. زنده بودن انسان به آن روح است. از این جهت که منشأ حرکت در انسان است، اسمش نفس است. تمام تحرکات انسان چه در تمایلات و چه در تنافرات به واسطه نفس است. از آن جهت که منشأ تولید دانش و علم می-شود و ادراک را در پی دارد نامش عقل است. اما از آن جهت که منشأ اتصال به عالم غیب است نامش قلب است. در سوره بقره آیه 1 و 2 می فرماید: " ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ؛ آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است، (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب ایمان می‌آورند" متقین کسانی هستند که به عالم غیب ایمان دارند. ایمان به عالم غیب از کجا حاصل می‌شود؟ نه به واسطه عقل است و نه به واسطه نفس است و نه به واسطه روح. به واسطه قلب است. ما ایمان به غیب را که پله اول پلکان است، کنار گذاشته‌ایم و فقط نماز می‌خوانیم. زکات می‌دهیم. انفاق می‌کنیم بدون اینکه آن پله اول را درست کرده باشیم. پشتوانه و زیرساخت ندارد. ساختمان عبادات ما، فونداسیون ندارد. روی زمین است. به همین خاطر با یک شبهه نه چندان عمیق، جوان از دست می-رود. بیست و چهار سال زیارت عاشورا خوانده بود و نماز شب را بر خودش واجب کرده بود. ولی الان منکر خدا شده است. چون (الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ) درست نشده است.
اتصال قلب به عالم غیب
اگر (الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ) بخواهد درست شود قلب باید به خدا متصل شود. وجود نازنین حضرت ختمی‌مرتبت فرموده‌اند: " إِنَّ هَذِهِ القُلُوبَ تَصدَعُ کَمَا یَصدَعُ الحَدیدُ؛ این قلب‌های شما زنگ می‌زند همانطور که آهن زنگ می‌زند" قلب که زنگ بزند اتصال به مبدأ غیب نخواهد داشت. آهن زنگ‌زده کارکرد و کاربرد ندارد. باید زنگش را از بین برد. حال که می‌خواهد زنگ را از بین ببرد باید چه کند؟ ما تعلیماتِ دینی زیادی شنیده‌ایم. اما آنچه که باید اتفاق بیفتد تربیت دینی است. تا زمانی که تربیت دینی اتفاق نیفتاد به جایی نمی‌رسد. جامعه ما تربیت دینی ندارد؛ چون مبدأ اتصال به عالم غیب مشکل دارد. زنگ زده است. کدورت دارد. باید آن را جلاء دارد. این زنگار را با چه چیزی جلا بدهیم؟ با اکسیر محبت و عشق به خدا باید این کار را کرد. این اکسیر چگونه حاصل می‌شود؟ ارائه چند راه کار:
راه‌کار اول: امام صادق(ع) مطلبی را فرموده‌اند که اگر اتفاق بیفتد ما عاشق خدا می‌شویم. آن وقت است که اگر همه مصیبت‌های عالم هم که بر سرمان بیاید سر به سجده می‌گذاریم و می‌گوییم راضی به قضای الهی هستیم، نه اینکه بگوییم همه دکترها را رفته‌ایم و هیچ کس نمی‌داند باید چه کند و... امیرالمؤمنین سر به سجده می‌گذارند و می‌گویند که به قضای الهی راضی است؛ چون عاشق خدا هستند. فرق مبارکشان را در محراب شکافتند. شکایتی نکردند. فرمود: به خداوند سوگند که سعادتمند و رستگار شدم. حضرت امیر را قرار نداده‌اند که فقط قربان‌صدقه او برویم. حضرت امیر را قرار داده‌اند که به او اقتدا کنیم. باید به او اقتدا کنیم. چگونه باید به او اقتدا کنیم تا آن محبت ایجاد شود؟ می‌خواهم راه‌کار رسیدن به محبت خدا را بگویم که این محبت، راه‌کاری برای لقاء خدا شود که این لقاء، واجب است. ما لقاء را در مورد بزرگان می‌گوییم؛ ولی ما هم باید بزرگ شویم و به لقاء برسیم؛ چون خداوند ما را بزرگ خلق کرده است در سوره اسراء آیه 70 می فرماید: " وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ؛ ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم" خداوند همگان را بزرگ خلق کرده است؛ منتها ما در زندگی غریزی مانده‌ایم و به آن رنگ و لعاب می‌دهیم و ماشین را نو می‌کنیم و خانه را بزرگ می‌کنیم. به درونمان کاری نداریم.
این محبت چطور حاصل می‌شود: امام صادق(ع) فرموده‌اند: " طَلَبْتُ حُبَّ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَجَدْتُهُ فِي بُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِي؛ دوستی خدای تعالی را جست وجو کردم. پس آن را در دشمنی با گنهکاران یافتم" نباید به آن‌هایی که علیه خدا قداره کشیده‌اند محبت کرد؛ چون باعث می‌شود که قلب زنگ بزند. قلب که زنگ بزند جای محبت نیست. در زیارت عاشورا عرضه می داریم: " إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ من در صلحم با كسیكه با شما صلح كرد، و در جنگم با كسیكه با شما جنگيد تا روز قيامت" این قاعده باید در زندگی ما باشد.
امام باقر(ع) می فرماید: " إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَةِ اللهِ فَفِيكَ خَيْرٌ وَ اللهُ يُحِبُّكَ وَ إِنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَةِ اللهِ فَفِيكَ شَرٌّ وَ اللهُ يُبْغِضُكَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ؛ اگر خواستى بدانى كه در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقّت كن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد; و خداوند تو را دوست مى دارد. ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشایند باشى و به اهل معصیت عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد; و خداوند تو را دشمن دارد. و هر انسانى با هر كسى كه به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد"
پس راه‌کار اول، این است که قاعده «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ» را در زندگیتان پیاده کنید؛ چون خانه قلب، خانه خدا است. امام صادق(ع) فرمودند: " اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ؛ قلب خانه خداست در خانه خدا، غیرخدا را ساکن نکن" نمی‌شود در خانه خدا، کس دیگری را جای داد. باید حواستان به این جمع باشد. اهل معصیت نباشیم.
راه‌کار دوم: " قِيلَ لِعِيسَى: عَلِّمْنَا عَمَلًا وَاحِداً يُحِبُّنَا اللهُ عَلَيْهِ. قَالَ: أَبْغِضُوا الدُّنْيَا يُحْبِبْكُمُ اللهُ؛ به حضرت عیسی(ع) گفته شد، ما را توصیه کنید که خداوند به واسطه آن، ما را دوست داشته باشد. حضرت عیسی(ع) فرمود: بغض دنیا را داشته باشید تا خداوند، شما را دوست داشته باشد"
خداوند در سوره مبارکه نجم آیه شریفه 29 به پیامبرش می‌فرماید: " فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا؛ حال که چنین است از کسی که از یاد ما روی می‌گرداند و جز زندگی مادی دنیا را نمی‌طلبد، اعراض کن!" دنیا از آن جهت که دنیا است ارزشی ندارد. دنیا از آن جهت که زمینه‌ای برای آخرت باشد ارزش دارد. حضرت ابراهیم(ع) در سوره انعام آیه 76 فرموده است: " لا أُحِبُّ الْآفِلينَ؛ غروب کنندگان را دوست ندارم" یعنی: کسانی که فانی هستند را دوست ندارم. دنیا، فانی است. به چیزی دل نبند که به زودی از دست می‌رود. امیرالمؤمنین(ع) در باب دنیا می‌فرمایند: " دَارٌ هَانَت عَلَی رَبِّهَا؛ منزلگاهی است که نزد خدا پست است" با امر پست به موجود شریف نمی‌رسید. با راه غلط، نتیجه درست حاصل نمی‌شود. خدا به پیامبر و اهل بیت می‌فرماید: من دنیا را مبغوض دارم. شما می‌خواهید با دنیا به خدا برسید؟ نمی‌رسید.
خداوند علی اعلا به حضرت داود(ع) فرمود: "مَا لِأَوْلِيَائِي وَ الْهَمَّ بِالدُّنْيَا؟ إِنَّ الْهَمَّ يُذْهِبُ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ؛ چه می‌شود که دوستان من به دنیا اهتمام داشته باشند؟ چون هَمِّ دنیا باعث می‌شود که شیرینی صحبت کردن با من را از دست بدهند"
خداوند در حدیث قدسی فرمود: "مِسْكِينٌ عَبْدِي يَسُرُّهُ مَا يَضُرُّهُ؛ بیچاره است بنده من. چیزی خوشحالش می‌کند که به ضرر او است"
خداوند فرمود: "یَا ابنَ آدَمَ! خَلَقتُ الأشیَاءَ لِأَجلِکَ وَ خَلَقتُکَ لِأَجلِی؛ فرزند آدم! من همه چیز را برای تو خلق کرده‌ام؛ اما تو را برای خودم خلق کرده‌ام" اگر دنیا را به تو بدهم دنبالش می‌روی. اگر دنیا را به تو بدهم مشغول آن می‌شوی. پس چه زمانی برای من وقت می‌گذاری؟ من که تو را برای خودم خلق کرده‌ام. پس چه زمانی برای من وقت می‌گذاری؟





    کلمات کلیدی :

هم رسانی : تلگرام



نظرات

برای این مطلب نظری ثبت نشده