فهرست مطالب سایت

شب هشتم محرم الحرام - 9۸

موضوع : امامت ، روح غدیر - جلسه 8
تاریخ انتشار : 17 شهریور 1398


سخنران : حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی
مکان : مسجد حضرت امیر (ع)


مداح : حاج سید مهدی میرداماد



فایل تصویری برای این مطلب موجود نیست

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ
در ذیل حدیث شریف مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً، گفتیم که دوران جاهلیت یعنی دوران دوری از رهبران آسمانی و متصل به وحی. به یک چنین پیشوایی نیاز است چون در جای خودش اثبات شده که ابزار انسان برای رسیدن به مجهولات یا عقل است یا علم و نارسایی هر دو برای یک انسان منصف، غیر قابل انکار است.
مکاتیب بشری در مسأله مهم سعادت بشر در چند چیز با هم اختلاف دارند؛ در تعریف انسان و در بیان نیازهای انسان اختلاف بسیاری دارند. غالب مکاتیب موجود فقط نیازهای مادی را بیان می‌‌‌‌کنند. این نیازها به چه وسیله‌‌‌‌ای و با چه برنامه‌‌‌‌ای تأمین می‌‌‌‌شود؟ ظرفیت‌‌‌‌های انسان چگونه به کمال و تکامل می‌‌‌‌رسد؟ این مکاتب در بیان ظرفیت‌‌‌‌های انسان با هم اختلاف دارند. تکامل فطرت، فکر، عقل، روح، نفس و قلب به چه عواملی است؟ موانع رشدشان به چه عواملی است؟ حتی در اینکه سعادت بشر چیست اختلاف دارند. بنابراین به یک رهبر آسمانی نیاز داریم که انسان و نیازهای او و مسیر سعادت را بشناسد و خودش یک انسان سعادتمند باشد که بشود به او تأسی کرد.
در جلسه گذشته گفتیم که اهداف آفرینش به دو بخش تقسیم می‌‌‌‌شود. بخشی از اهداف، مقدماتی است. یعنی شما باید به آن برسید ولی در آن‌‌‌‌ توقف نکنید. این مقدمه، مرکب از سه بخش است:
1. آزمون و ابتلا.
2. معرفت.
3. بندگی. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ».
گفتیم که بندگی یعنی یک تلاش عاشقانه برای جلب نظر و رضای معبود و محبوب و این امر، دو رمز دارد:
1. من کاری بکنم که جفای در حق معبود نباشد
2. کاری را انجام بدهم که برای محبوب، رضایت‌‌‌‌بخش باشد.
چه کاری جفای در حق خداوند نیست؟ خداوند با چه عملی رضایت پیدا می‌‌‌‌کند؟ نمی‌‌‌‌دانیم. باید کسی بیاید که متصل به وحی باشد و برای ما بیان کند. به همین دلیل امیر المؤمنین می‌‌‌‌فرماید: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِيَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَم» یعنی: خداوند رضایتش را در اطاعتش مخفی کرده است. بنابراین هیچکدام از موارد اطاعت خدا را کوچک مشمار در حالی که ممکن است همان چیزی که تو کوچک شمرده‌‌‌‌ای موافق رضایت خدا باشد و تو ندانی و در همین جا رضایت خدا را از دست داده باشی و هیچ یک از موارد عصیان خدا را کوچک مشمار در حالی که ممکن است همان چیزی که تو کوچک شمردی خشم او را برانگیزد و تو ندانی. ما به راحتی مرتکب مکروه می‌‌‌‌شویم. اصلاً موارد کراهت را نمی‌‌‌‌دانیم. فقط دو سه مورد را می‌‌‌‌دانیم که آن‌‌‌‌ها هم در خوردنی‌‌‌‌ها است. لزوم هدایت امام از همین جا نشأت می‌‌‌‌گیرد. او است که این موارد را برای ما تعیین می‌‌‌‌کند.
هفت شرط وجود دارد تا ببینیم اعمالی که انجام می دهیم مورد رضای خدا هست یا نیست. این هفت شرط را خود خداوند در معراج به پیغمبرش فرموده است. نام مبارک پیامبر در آسمان‌‌‌‌ها را صدا می-زند و به او خطاب می‌‌‌‌کند: «يَا أَحمَدُ! هَل تَدرِي مَتَى يَكُونُ العَبدُ عَابِداً؟» یعنی: می‌‌‌‌دانی چه زمانی عبادت بنده، رضایت من را جلب می‌‌‌‌کند و می‌‌‌‌گویم این بنده من، عابد است؟ حضرت رسول عرض کرد: خدایا نمی-دانم. خداوند می‌‌‌‌گوید: «إِذَا اِجتَمَعَ فِيهِ سَبعُ خِصَالٍ» یعنی: اگر هفت خصلت در عبادت بنده من باشد توجه من را جلب می‌‌‌‌کند. یکی از این‌‌‌‌ها به تنهایی کافی نیست. باید هر هفت تا در کنار هم باشد.
مورد اول: «وَرَعٌ يَحجُزُهُ عَنِ المَحَارِمِ» یعنی: زندگی بر مبنای ورع. آدم‌‌‌‌ها گاهی طوری زندگی می‌‌‌‌کنند که با حرام و گناه مواجه می‌‌‌‌شوند؛ اما چون تقوا دارند چشم‌‌‌‌پوشی می‌‌‌‌کنند. از ما تقوا را نخواسته است. بلکه طلب ورع کرده‌‌‌‌اند. ورع یعنی طوری زندگی کن که اصلاً با گناه رو به رو نشوی. اصحاب کهف به غار رفتند چون می‌‌‌‌خواستند درست زندگی کنند. تو می‌‌‌‌خواهی پای ماهواره بنشینی. در تهران کذایی زندگی کنی و قدم بزنی. نیم‌‌‌‌نگاهی هم به جهان اطرافت داشته باشی و سلمان فارسی هم باشی؟ ورع یعنی همسری بگیر، فرزندی تربیت کن، مدرسه‌‌‌‌ای برو، شغلی را انتخاب کن، رفیقی را انتخاب کن، خانه‌‌‌‌ای را بخر که در کنار آن به حرام نیفتی.
مورد دوم: «وَ صَمتٌ يَكُفُّهُ عَمَّا لَا يَعنِيهِ» یعنی: سکوتی که تو را از حرف بیهوده باز دارد. مردم وقتی با هم مواجه می‌‌‌‌شوند می‌‌‌‌گویند چه خبر و بیست دقیقه حرف می‌‌‌‌زنند. بعد می‌‌‌‌گویند: دیگر چه خبر و بیست دقیقه دیگر صحبت می‌‌‌‌کنند. این یعنی حرف بیهوده. یک سؤال بی‌‌‌‌جا از کسی می‌‌‌‌پرسد که مثلاً این را چند خریده‌‌‌‌ای. به شما چه ربطی دارد؟ اگر بخواهد قیمت واقعی‌‌‌‌اش را بگوید، چشمش می‌‌‌‌زنی. اگر بخواهد کتمان کند، به گناه وادارش کرده‌‌‌‌ای. چرا چیزی را سؤال می‌‌‌‌کنی که هیچ چیزی به تو اضافه نمی-کند؟ با یک سؤال مردم را مستأصل می‌‌‌‌کنی.
مورد سوم: «وَ خَوفٌ يَزدَادُ كُلَّ يَومٍ بُكَاؤَهُ» یعنی: باید هر روز نسبت به خدا ترسان‌‌‌‌تر از روز گذشته باشیم، آن هم ترسی که منشأ گریه برای ما باشد. خودش می‌‌‌‌گوید باید از من بترسید و حساب ببرید. حساب بردن از او نه به خاطر این است که او موجود خشنی است. حساب بردن به خاطر این است او کمال مطلق است و ما فقر مطلق هستیم. کمالِ موجود کامل، موجود فقیر را می‌‌‌‌گیرد.
مورد چهارم: «وَ حَيَاءٌ يَستَحيِي مِنِّي فِي الخَلَاءِ» یعنی: در تنهایی از من شرم داشته باشد. پیامبر چوپانی داشتند. یک بار برای سرکشی رفتند. هیچ کس در بیابان نبود و این چوپان پیراهنش را درآورده بود. پیغمبر گفتند به مدینه نزد من بیا. در مدینه حضرت طلب او را حساب کردند و چهار ماه هم اضافه دادند. بعد فرمودند دیگر نمی‌‌‌‌خواهد برای من کار کنی. علتش را پرسید. حضرت فرمود: من به بیابان آمدم. لباس تنت نبود. این بی حیایی است.
مورد پنجم: «وَ أَكلُ مَا لَا بُدَّ مِنهُ» یعنی: به اندازه ضرورت خوردن، نه به اندازه‌‌‌‌ای که خسته شوی یا سفره تمام شود. ضرورت یعنی این قدر بخوری که بتوانی کار و فعالیت کنی. یک سوم معده را پر کنید.
مورد ششم: «وَ يُبغِضُ الدُّنيَا لِبُغضِي لَهَا» یعنی: تنفر داشتن از دنیا؛ چون منِ خدا که خالق دنیا هستم از دنیا تنفر دارم.
مورد هفتم: «وَ يُحِبُّ الأَخيَارَ لِحُبِّي إِيَّاهُم» یعنی: آخرت را دوست داشته باش چون منِ خدا آخرت را دوست دارم.
اگر نماز می‌‌‌‌خوانی و این هفت خصلت را داری خداوند دوست دارد. اگر روزه می‌‌‌‌گیری و این هفت خصلت را داری خداوند خوشش می‌‌‌‌آید. برای رسیدن به این هفت مورد تلاش کنید. یک روزه چیزی حاصل نمی‌‌‌‌شود.
حرف دیگری که در لزوم وجود امام علیه السلام وجود دارد این است که شما ببینید آموزه‌‌‌‌های انبیاء چیست. وجود نازنین حضرت ختمی‌‌‌‌مرتبت چه چیزی را به من و تو می‌‌‌‌آموزد؟ در سوره مبارکه بقره آیه 151 می‌‌‌‌فرماید: «كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» یعنی: چنانکه ما پیامبری از خودتان را در میان شما فرستادیم و به او چند مأموریت دادیم؛ آیات ما را بر شما تلاوت کند. شما را تهذیب کند. قرآن را به شما بیاموزد. حکمت را به شما تعلیم کند. چیزی را به شما یاد بدهد که خودتان نمی‌‌‌‌توانید آن را یاد بگیرید. کار پیامبر همین است که چیزی را که ما نمی‌‌‌‌توانیم به آن برسیم برای ما بیان کند. شما می‌‌‌‌گویید طب الصادق و طب الباقر؟ این را رها کنید. بشر به طب می‌‌‌‌رسد. دیدم یک آقایی می‌‌‌‌گفت: عظمت پیامبر در این بود که در ساخت مسجد النبی، تانژانت را ابداع کرد. این شخص با این حرف پیامبر را در حد مبدع کتانژانت و یک ریاضی‌‌‌‌دان پایین آورده است.
در سوره مبارکه اعراف آیه 16 و 17 می‌‌‌‌فرماید: «قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ» یعنی: شیطان به خداوند گفت: مردم می‌‌‌‌خواهند در صراط مستقیم باشند. من آنجا می‌‌‌‌نشینم. سپس به آن‌‌‌‌ها حمله می‌‌‌‌کنم. از چهار طرف حمله می‌‌‌‌کنم. از مقابل، از پشت سر، از راست و از چپ حمله می‌‌‌‌کنم. من به آن‌‌‌‌ها حمله می‌‌‌‌کنم و با آن‌‌‌‌ها می‌‌‌‌جنگم و تو می‌‌‌‌بینی که بیشتر آن‌‌‌‌ها شکست می‌‌‌‌خورند. سؤال این است که حمله از مقابل چیست؟ حمله از پشت سر چیست؟ اگر این حملات با هم فرق نداشت که می‌‌‌‌گفت حمله می‌‌‌‌کنم. ما نمی‌‌‌‌فهمیم. باید پیامبر این کتاب را به مردم یاد بدهد. امام باقر فرموده است که هر کدام از این حمله‌‌‌‌ها چیست.
حضرت زین العابدین علیه السلام می‌‌‌‌فرماید: «إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اقْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ» یعنی: دین خداوند با عقل‌‌‌‌های ناقص بشری و معیارهای نادرست و اندیشه‌‌‌‌های باطل فهمیده نمی‌‌‌‌شود و حاصل نمی‌‌‌‌شود مگر به سبب تسلیم شدن. هر کسی تسلیم ما شد سالم ماند. هر کسی که به ما اقتدا کرد هدایت شد. هر کسی که بخواهد با قیاس و رأی و افکار خودش جلو برود هلاک می‌‌‌‌شود. اگر کسی نسبت به روایات ما در درون خود ناخشنودی احساس کند، بدون اینکه بداند به آن خدایی که سوره حمد را و قرآن کریم را نازل کرد، کافر شده است.
حضرت صادق علیه السلام یک صحابی دارند به نام ابان ابن تغلب که در کوفه زندگی می‌‌‌‌کند. هر وقت مردم کوفه به مدینه می‌‌‌‌رفتند تا از امام سؤالی کنند، حضرت می‌‌‌‌فرمود مگر ابان در کوفه نیست؟ چرا از او سؤال نمی‌‌‌‌کنید؟ این، جایگاه ابان است. جناب ابان مورد تأیید امام معصوم است. او در ضمن یک گروهی شرفیاب محضر امام شد. حضرت راجع به اجزاء مختلف دیه صحبت می‌‌‌‌کردند و فرمودند: اگر یک انگشت زن قطع شود ده شتر دیه دارد. اگر دو انگشت زن قطع شود بیست شتر دیه دارد. اگر سه انگشت زنی قطع شود سی شتر دیه دارد. اگر چهار انگشت زنی قطع شود چطور است؟ همه گفتند چهل شتر. حضرت فرمود: نخیر. بیست شتر دیه دارد. ابان که امام آنطور راجع به او صحبت می‌‌‌‌کرد گفت: ما این فتوا را در بصره شنیدیم و گفتیم این، حکم شیطان است. حضرت فرمود: «مَهلاً یَا أَبَانُ. هکَذَا حَکَمَ رَسُولُ اللهِ وَ السُّنَةُ إِذَا قِیسَت مُحِقَ الدِّینُ» یعنی: ساکت باش ای ابان. این، حکم رسول خدا است. وقتی که احکام شرعی به باب قیاس برود دین از بین می‌‌‌‌رود. بدعت ظهور می‌‌‌‌کند.





    کلمات کلیدی :

هم رسانی : تلگرام



نظرات

برای این مطلب نظری ثبت نشده